بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین ،
می رسد دست به سقف ملكوت .
دیده ام ، سهره بهتر می خواند .
گاه زخمی كه به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است .
گاه در بستر بیماری من ، حجم گل چند برابرشده است .
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس .
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان كبوتر نیست .
مرگ وارونه یك زنجره نیست .
مرگ در ذهن اقاقی جاری است .
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید .
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان .
مرگ در حنجره سرخ ـ گلو می خواند .
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است .
مرگ گاهی ریحان می چیند .
مرگ گاهی ودكا می نوشد .
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .
و همه می دانیم
ریه های لذت ، پر از اكسیژن مرگ است .
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر كه از پشت چپرهای صدا می شنویم
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت